رها جانرها جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بهار زندگیم رها

راه رفتن رها نازی

رهای نازم عزیزتر از جونم فرشته کوچولوی مامان سلام.خوبی زیباترینم؟ رها گلی دیش راه رفتی دخترم . از قبل مبلا و دیوار رو میگرفتی راه میرفتی ،اگه هم رو پا نگهت میداشتیم دو سه قدمی بر میداشتی ولی دیشب کنار جلومبلی وایستاده بودی،  داشتم برات شعر میخوندم(جشن گل و گلابه و نوره و پولک   رهای قشنگ و نازم روزت مبارک«شعر خاله ستاره») یه دفه جلو مبلی رو ول کردی راه افتادی به سمت بابایی و خاله مریم. نمیدونی ما چقدر ذوق کردیم بعدش چند بار دیگه بابایی رو پا نگهت میداشت ، بعد ولت میکرد توهم به سمت جلو تند تند قدم برمیداشتی خیلی هم ذوق میکردی رها جونی، تند تند میومدی بغل من وای که چقدر حس خوبیه آدم راه ر...
16 شهريور 1393

خوشگل مامان

رها جونم سلام  خوبی نفس مامان؟ عکسهای آتلیه رو گرفتیم  مامانی الان برات میذارم. 93/5/18 (ماه رمضون) رفته بودیم آتلیه     ...
15 شهريور 1393

مرواریدهای جدید

رها جونم عزیزدلم دختر نازم سلام روی ماهتو میبوسم. رها گلی پنجشنبه غروب شمال بودیم،چون مامان جونی بخاطر تو یه هفته پیشمون بود،ما بردیمش شمال، حالا بماند بنده خدا تو این یه هفته چقدر کار خونه انجام داد!!! الهی قربونش برم من خلاصه پتجشنبه داشتیم میرفتیم سر خاک پیل بابا،یه دفعه تو ماشین متوجه شدم که یه دندون کوچولو تو فک پایین سمت چپت دراومده بود.الهی مامان قربونت بره ، من منتظر بودم دندونای بالاییت در بیاد ولی از پایین درآورده بودی ،انقدر ذوق زده شدیم شبش تو خونه بیشتر که نگاه کردیم دیدیم دوتا دندون بالاییت هم با جوونه زدن حالا شدی رها پنج دندون قربون دختر خوشگلو نازم برم من مبارکت باشه عزیزم دوست دارم بی ...
1 شهريور 1393

یسنا توپولی(دوترخاله)

رها جونم سلام خانومی.خوبی ناناسی مامان؟ رها پری روز یسنا کوچولو(دختر خاله رها که الان حدود 4 ماهشه) برای اولین بار از شمال اومده خونه ما ، البته به همراه خاله سکینه و عموحسین و مامان جونی. یسنا که به دنیا اومده بود من بهش شیر دادم البته هنوز هم بعضی وقتها بهش شیر میدم ، خاله سکینه هم به تو. تو و یسنا با هم خواهرید البته الان کوچولویی یه کم بهش حسودی میکنی تازه دیشب که باهم رفته بودیم بیرون تو به یسنا چند باری گفتی نی نی انقد که همش ما تکرار کرده بودیم.الهی قربونت برم. خدا انشالله هر دوتاتونو برامون نگه داره   ...
25 مرداد 1393

بشکن بشکن

رها جونم سلام خوبی عسل مامان؟مامانی قربونت بره الهی رها جونی پریشب میدونی چیکار کردی؟ ای شیطون بلا!!! من تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم ، بابایی هم داشت شام درست میکرد. جلوی ورودی آشپزخونه دوتا صندلی گذاشته بودیم که تو وارد نشی ، آخه میای اون تو خیلی شیطونی میکنی: در لباسشویی را باز میکنی ، به گاز دست میزنی ، پیاز سیب زمینی هارو ورمیداری، قابلمه هارو میندازی، در کابینتهارو باز میکنی و... خلاصه نمیخواستیم بیای اون تو ، واسه خودت پشت صندلی ها وایستاده بودی(البته با کمک صندلی)،مارو نگاه میکردی و به زبون خودت با ما هم صحبت میکردی!!!!!!!!!!! یه دفعه نمیدونم چی شد شروع کردی به گریه. بعد بابایی اومد بغلت کرد تا تو گریه ن...
18 مرداد 1393

رها یه دندون

انار دونه دونه    دختری دارم یه دونه     قشنگ و مهربونه انار دونه دونه     چند وقتیه دخترم        گرفتار دندونه انار دونه دونه     توی دهان بچم           یه گل زده جوونه          گل نگو مرواریده            مثل طلا سفیده  سلام سلام صدتا سلام         من اومدم با دندونام خواستم نشونتون بدم           ص...
14 مرداد 1393

پیشی باباجونی

این عکسو وقتی ازت گرفتم که بعد از تعطیلات عید نوروز داشتیم از شمال برمیگشتیم،باباجونی تو را گذاشته بود تو سبد!!!!!!!!!!! ...
14 مرداد 1393