رها جانرها جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بهار زندگیم رها

سرماخوردگی

رهای نازو قشنگم بازم سرما خوردی دخترم. از تقریباً اوایل مهرماه تا الان همش سرما داری!!!!!!!!!!!  البته وسطاش یک یا دو هفته خوب میشی،اما باز روز از نو روزی از نو منم مثل تو شدم دخترم.البته معمولا با دو سه روز تأخیر انشاالله زود زود خوب بشی رهاجونی. راستی رها ، مامان جونی و باباجونی و خاله سکینه خونه ما هستند یسنا کوچولو هم اومده. این هفته مامان جونی نذاشته تو را مهد کودک ببرم، میگه بذار بچم استراحت کنه رها جونم خیلی دوست دارم مامانی بوس بوس بوس ...
12 آذر 1393

پارک

رها ناز و قشنگم سلام خوبی دختر خوبم؟الهی مامان قربونت بره رها جونی دیروز با بابایی تو را بردیم پارک ساعی انقدر ذوق کرده بودی که حد نداشت اصلاً قابل کنترل نبودی...!!!!!!!! برای اکثر افرادی که از کنارت رد می شدن دست تکون میدادی همش از این طرف به اون طرف میرفتی دوس داشتی خودت از پله ها بالا بری،دنبال کلاغ میرفتی، دنبال گربه ها میرفتی .... یه خانومی سگ کوچولوشو آورده بود هوا خوری اسمش دنی بود ، یه لحظه اومد پیش تو ، دو سه دقیقه فقط مونده بودی روبروش فقط نگاش میکردی(البته دنی هم بغل خانومه) بود.آخرش هم که داشت میرفت براش دست تکون دادی ...
1 آذر 1393

مرواریدهای هفت و هشت

رهای قشنگم یک هفته ای هست که دوتا دندون دیگه از بالا برات جوونه زده ، یه کم از یه کم بیشتر اذیتت کرد مبارکت باشه رها جونم حالا دیگه هشت تا مروارید داری رها نازی.   ...
27 مهر 1393

دخترم واسه خودش خانومی شده!

رهاجونم نفس مامان شیرین عسل من سلام... خوبی دختر قشنگم ؟ رها جونی امروز و دیروز مامانی خودش تنهایی تو را آورده مهدکودک آخه بابا دیشب شیفت بود. صبح دختر کوچولوم با مامان بیدار شده اومده مهدکودک.... از خونه که بیرون میایم انقدر با کنجکاوی به اطراف نگاه میکنی با اینکه هنوز خوابالویی راستی الان دو روزه که فقط موقع جدا شدن از من گریه میکنی بعدش دیگه آروم میشی.خاله شیلا(مربی مهد) میگه دیگه کم کم داری عادت میکنی. دیروز عصر که اومدم دنبالت دیدم، کسری تو تاب بود توهو کنارش وایستاده بودی انگاری تابش میدادی الهی مامان قربونت بره رهای عزیزو نازم راستی اسم بچه های کلاستو برات می نویسم : کامیار بهداد کسری ستای...
27 مهر 1393

مهدکودک2

رها جونم سلام خوبی شیرین ترینم رهانازی الان مهدکودکی دختر گلم امروز دومین روزی هستش که قراره بطور کامل اونجا بمونی! البته از اولین روزی که رفتی یک فاصله نسبتاً طولانی افتاده،آخه بابایی یک هفته مرخصی داشت موند خونه پیش تو. رهاجونم صبح با گریه از من جدا شدی دخترم اومدم سرکار اشکام در اومد مامانی... رها خیلی دلم گرفته دلم برات یه ذره شده الهی من برات بمیرم تا الان دوبار زنگ زدم به مهدکودک، گفتن خوبی،ولی... نمیدونم شاید بخاطر اینکه من استرس نداشته باشم اینجوری میگن...... رها مامانی رو ببخش که تنهات گذاشته... خدا کنه زود به اونجا عادت کنی ...
14 مهر 1393

مهدکودک

رها جونم سلام خوبی شیرین عسل مامان؟ رهاجونی امروز بابایی میخواد تو را به صورت آزمایشی یک ساعتی ببره مهدکودک،البته قراره منم مرخصی بگیرم بیام. تمام حواسم پیش تو هستش رها... نمیدونم چیکار کنم خدا کنه عادت کنی آخه تو دختر ناز نازی منی رهاجونی، اگه اونجا سرت داد بزنن،  گریه میکنی چه جوری میخوان بهت غذا بدن نمیدونم همه بهم میگن فقط رها نیست که مهدکودک  میره ، خیلی از بچه ها این شرایط را دارن انشالله که خیره.   راستی رها جونم آخر این هفته میخوایم بریم شمال قراره برات جشن تولد بگیریم الهی مامان قربون دختر کوچولوش بره که داره بزرگ میشه   ...
31 شهريور 1393

ششمین مروارید

رهانازی سلام دخترم خوبی خانوم خانوما رهاجونی دیروز غروب متوجه شدم یه دندون کوچولو از فک پایین سمت چپت جوونه زده.الهی مامانی قربونت بره دختر نازم. مبارکه ناناسی مامان حالا دخترم شش تا مروارید داره دوتا  بالا چهارتا  پایین  رهایی امروز صبح که داشتم میومدم سرکار ، بیدار شده بودی بابایی یه چند وقتیه صبحها زودتر میره(واسه یه دوره میره دانشگاه) منو بیدار کرد توهم  خواب و بیدار  بودی تا 6:25 کنارت دراز کشیدم که خوابت ببره بعد بردمت پیش خاله مریم خوابوندم، بازم خودم کنارت دراز کشیدم همین که خوابت برد رفتم دست و روم شستم، وضو گرفتم ، از دستشویی که اومدم بیرون دیدم بیدار شدی سرجات نشست...
24 شهريور 1393

دختر ناز مامان و بابا

رها جونم عشقم عسلم نفسم سلام نازنینم خوبی ناناسی؟ رهایی تو دیگه خوب راه میری مامان،الهی مامانی قربونت بره که تلو تلو میخوری ، حدوداً سه چهار متر راه میری تازه بعضی وقتا وسطاش دست هم میزنی . تازه میتونی دور هم بزنی مامان قربون ذوق کردنت بره تازه یه سه روزی هست واسه خودت میشینی پا میشی(مثل بشین پاشو ) رها بی نهایت دوست دارم عاشقتم نفسمی خدایا بخاطر همه چی شکرت میکنم ممنونم خدای مهربونم ...
23 شهريور 1393