رها جانرها جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بهار زندگیم رها

عید فطر

رها جونم سلام مامانی دیشب کلمه * ل * را تکرار میکردی: ل ء ل ء ل ء ل ء.......... الهی قربونت برم که داری حروفو یکی یکی یاد میگیری دختر نازم فردا عید فطره عیدت مبارک باشه عسل مامانی پارسال این موقع تو دل مامان بودی. امروز انشاالله میخوایم بریم ماسال پیش باباجونی و مامان جونی.دارن لحظه شماری میکنن برای دیدنت.   ...
6 مرداد 1393

آتلیه

رها جونی سلام خوبی دختر نازنینم. رها جونی دیروز غروب تورا بردیم آتلیه ازت عکس انداختیم. انقد ناز شده بودی که نگو ، آدم دوست داشت تو را بخوره خانوم عکاس کلی ازت خوشش اومده بود.الهی قربون دختر نازم برم که انقدر بانمکه رهایی دیروز وقتی از آتلیه برگشتیم از شدت خستگی سریع خوابت برد، فکرکنم سه ساعتی خوابیدی. بعدشم که بیدار شدی تا ساعت 2 بیدار بودی. رهایی تازه دیشب یه اتفاقی هم افتاد؛ ساعت 1:30 داشتم رو تخت بهت شیر میدادم که بخوابی،بابایی داشت مسواک میزد،خاله مریم هم تو حال بود،برای شاید یکی دودقیقه خوابم برد،یه دفعه با یه صدا از خواب پریدم! میدونی صدای چی بود؟ تو بودی که از رو تخت افتاده بودی!!!!!!!!!!!!!!!! رف...
5 مرداد 1393

دختر دوست داشتنیم

رها جونی مامان سلام خوبی عشقم؟ رها جونی الان دوتا کلمه جدید یاد گرفتی: د د (د ا دا ) ن ء ن ء البته دومی را خیلی تکرار میکنی نه نه نه نه .... الهی مامان قربونش بره . رها روز به روز با نمکتر میشی. راستی بعضی وقتها یه چند ثانیه ای بدون هیچ کمکی وامیستی بعد زودی میوفتی اشکال نداره که بلاخره موفق میشی. بخاطر اینکه تو آشپزخونه نری جلوی درب آشپزخونه رو صندلی میذاریم،میای اونجا بین دوتا صندلی وامیستی اونقدر تلاش میکنی تا بلاخره موفق میشی یه فاصله کوچک بین شون ایجاد کنی ، با هر زحمتی که هست از بینشون رد میشی و به سرعت با حالت چهاردست و پا میری سمت پیاز سیب زمینی ها یا میری تو کمد اتاق خواب(اگه درش باز باشه) اونجا ر...
31 تير 1393

هدیه خدا

دختر قشنگم فرشته کوچولوی مامان و بابا سلام.نمیدونم وقتی این مطلبو میخونی چند سال داری ولی بدون تو هنوز فرشته کوچولوی من هستی. رها جون در ششم مهر ماه سال1393 ساعت ده صبح خدا تورا به من و بابایی هدیه داد. وزنت 3100 ، قدت 50 بود. وقتی تو اومدی آهنگ زندگیمون عوض شد البته قشنگتر شد دختر خوبم. تو اولین نوه باباجونی و مامان جونی و همچنین اولین نتیجه پیله بابا (پدر بزرگ من) بودی. از طرف آقاجون و مادرجون هم نوه چهارم بودی. رهای نازم الان تو وارد ده ماهگیت شدی.دوتا دندون داری،چهاردست و پا میری، مبلا رو میگیری وامیستی و راه میری،میشینی و... حسابی شیطون شدی راستی این کلمه هارو هم میگی: ب ء ب ء بابا أبه مء م ء ...
17 تير 1393